ومپایرتنها...

روز مـــرگـــم در آخــریـن نـفـسم ...

 فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :

 

 اونـــــــطوری نـــه ! اینـــطوری میـــرَن !!

 

 

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط nima| |

هی فلانی ....

 

 عاشقانه های مرا به خود نگیر ؛

 

 

 مخاطب من معشوقه ایست که هنوز به دنیا نیامده !

 

 

 تو که مدت هاست برای من از دنیا رفته ای ... !!!

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:30 توسط nima| |

دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد...

 نه التـــمـاس هـــایم را...

 و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را...

 به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی..

 

 درخـتـی از غــــرور کـاشـتم.. !!

 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:29 توسط nima| |

وقتی به عقب بر می گردی ، متوجه می شی جای بعضیا


الان تو زندگیت خالی که نیست هیچ،


اون موقعشم زیادی بوده ..! 

نوشته شده در جمعه 26 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط nima| |

 

خاطرات نه سر دارند و نه ته ...بی هوا می آیند تا خفه ات کنند . . .

 میرسند گاهی وسط یک فکر . . . !

 گاهی وسط یک خیابان . . .

 سردت می کنند . . . داغت میکنند . . .

 رگ خوابت را بلدند . . . زمینت می زنند . . .

 خاطرات تمام نمی شوند . . .

 تمامت می کنند!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط nima| |

 

 

لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای

 خیره به آسمان

 و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.

 زیرلب میگویی:

 دیگه مهم نیست!

 و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود

 بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:3 توسط nima| |

 

خـــدایـــا

 این روزا تموم که شد ، میام میزنم رو شونت !

 میگم : جنبه رو حال کردی

 

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:3 توسط nima| |

 

 

تنـــــــــها بودن قدرت می خواهد ....

 

 و این قـــــــــدرت را کسی به من داد ،

 

 که روزی می گفت: تنهایت نمی گذارم ... !!!

 


 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:1 توسط nima| |

 

 

گــاه ســکوت طــولانــی مــفهــوم رضــایت نیست ، آغــاز نــابــاورانــه یــک پــایــان است ... !

مــن غــرق ســکوت ، مــبهــوت ایــن پــایــانــم ... تــو حــتی آغــاز ایــن پــایــان را هــم حــس نــکرده ای ... !

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:0 توسط nima| |

 

روزي به تمام ايـن بي قـراري هـا مي خندي !!

 و سـاده از کنارشان مي گذري ... !

 اين...

 قشنگ ترين دروغيست ....

 که ديگران براي آرام کردنت به تـو مي گويند ..  

نوشته شده در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:59 توسط nima| |

 

میمیرم

 وقتی تصور میکنم

 که او

 هرروز

 دست هایی را لمس میکند

 که من

 

 هرروز

 آرزوی داشتن آنها  

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:47 توسط nima| |

 

گــاه ســکوت طــولانــی مــفهــوم رضــایت نیست ، آغــاز نــابــاورانــه یــک پــایــان است ... !

مــن غــرق ســکوت ، مــبهــوت ایــن پــایــانــم ... تــو حــتی آغــاز ایــن پــایــان را هــم حــس

نــکرده ای ... !

 

 

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:47 توسط nima| |

همیشه تو را در قلب مشت مانندم مبهم نگه خواهم داشت تنها در قلبم ،در نبضم،در ذهنم،نه در آرزوهام که محال باشند تا ابد...

 

 

 

 

جز آرزوی خوشبختی برایت چه توانم گفت ؟چه توانم کرد ؟ که جز خیسی چشمانم که شبهایم همون روز باشد در سکوت مرداب و شکستن از درون به بلندی غرش رعد در گوش خود...

 

 

 

 

به چه کسی بگویم که این قلب کوچک را  که جز تپیدن به نفسهایت بند است و در برق چشمانت میسوزد کار دیگری بلد نیست...

 

 

 

 

پس من چه؟سهم من از جریان زندگیت کلمه ای است ،کلمه ای بی معنا برای من و پر معنا برای تو ،به چه کسی بگویم ؟نمیدانم.....

 

 

 

 

اما کیست که درک کند آتش دل بیچاره ام را ،باز هم سکوت میکنم و عقب می کشم که تنها خوشبختیت برایم کافیست.....

 

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط nima| |

_عجب زمانه اي، شير ها پاکتي اند، پلنگ ها صورتي اند، قهرمانان دوپينگي اند و عشق ها ساعتي!

2_حالم را به هم نزن، غم هايم به تازگي ته نشين شده است. 3_خاطره جايي براي « رويا» باقي

نگذاشت. 4_دهانم پُر از حرف است، حيف با دهان پُر نبايد سخن گفت. 5_ آن قدر بي سواد بود که

ستون هاي افقي و عمودي جدول به ريشش خنديدند. 6_ آن هایی که با وعده دلخوشند , نبايد از آينده

بيمناک شوند. 7_ اگر تمام گل هاي دنيا را هم به پايش بريزم باز هم کم است، چون پاهاش خيلي بو

ميده! 8_ هميشه قبل از خودم شستم خبردار مي شود. 9_ لوازم آرايش به لوازم جادويي تغيير نام داد.

10_کسي که از واقعيت ها بهره مي گيرد رباخوار نيست. 11_پرنده پس از فرار از قفس، از بهار

نشان لياقت گرفت. 12_قلمي که مغز ندارد، حتما آبرويت را خواهد برد. 13_آرايشگر به قدري سرم

را سرسري تراشيد که نتوانستم سري توي سرها در بياورم. 14_ خودروها تکامل پيدا کرده اند؛ اما

خيلي از آدم ها هنوز انسان نشده اند. 15_ بعضي از خانم ها از ترس پيري پا به «سن» نمي گذارند.

16_ بعضي ها براي سربلندي ديگران تا کمر خم مي شوند. 17_ هر وقت او را مي بينم کمي مکث

مي کنم، مثل ويرگول. 18_ شايد بهترين راه براي حفظ آثار باستاني، همچنان در زير خاک بودن آن ها

باشد. 19_ تمام زندگي ام قسطي است، اما گوشم بدهکار نيست. 20_ بي صداترين «تار» را عنکبوت مي نوازد. 21_ اين روز ها به هرکي «بال و پر» بدهيد «دُم» در مي آورد. 22_ برخي

خانم ها، مانع تمرکز سرمايه همسرشان مي شوند 23_ تفاوت ديد من و تو در نمره عينکمان است.

24_ خوش به حال فقير که يک حرف از غني بيشتر دارد. 25_شايد تبر همان قند شکن رستم باشد.

26_وقتي «رُخ»ت مرا کيش داد «مات» نگاهت شدم. 27_عشق راهي است هموار اما بعضي ها در

اين راه ليز مي خورند. 28_برای اینکه هم رنگ جماعت شود , جماعت را رنگ می کرد. 29_ از

ماجراي عشقمان، موهايم روسفيد بيرون آمدند. 30_خيلي سخت است هم روي قولت بايستي و هم زير

پا نگذاري اش.

 

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:44 توسط nima| |


Power By: LoxBlog.Com